آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آرشای بابا

جراحی

سلام پسرم همه زندگیم دیشب چه شب سختی بود ساعت یک ازخواب بیدارشدی فقط گریه کردی نمی تونستم آرومت کنم چسبیده بودی بغلم اشک می ریختی دلم برات می سوخت دل دردداشتی برات شربت دل درددادم اثری نکرد یکسره گریه می کردی ومن بغضم بیشترمی شد که نمی تونستم کاری کنم دلبندم ،عزیزم هرگزنبینم اشکتو، دردتو، که من بیشترمی سوزم تودردمی کشی ومن داغون می شوم توبغلم که خوابت می برددوباره باگریه بیدارمی شدی منو بابا دوساعت رات بردیم فایده ای نداشت یک دفعه بالاآوردی خیلی ترسیدم گریت قطع نمی شد صبحش باید می بردمت بیمارستان برای عمل،سه باربالا آوردی کم کم بهترشدی خوابیدی ساعت 5:30 بیدارشدی شیرخوردی صبح ساعت 8رسیدیم بیمارستان مفید که بستری بشی دکترگفت 6ساعت باید از...
20 بهمن 1392

خونه خاله فرزانه

پسرم امروزوقت بستری داشتی که به علت سرماخوردگی نشدببریمت پریروزرفته بودم خونه فرزانه خانم همسایه 7ماه پیشمون ،چقدربهت خوش گذشت خیلی باهات بازی کردن فرانک دخترفرزانه خانم خیلی دوست داره همه عروسک های بچه گی اش را آورددادبه توکه بازی کنی ولی توخیلی عروسک دوست نداشتی ظرف های آشپزخونه رابیشتردوست داری فرزانه خانم آبکش های آشپزخونش راآورددادبهت 1ساعت بیشترباآنهابازی کردی وقتی بهت می گفتم تموم شد دستاتو بهم می مالیدی خاله هامی خندیدن باشنیدن آهنگ می رقصیدی کلمه های که خاله فرانک می گفت بامزه تکرارمی کردی بهت خیلی خوش می گذشت خیلی خوابت می آومدولی دوست نداشتی بخوابی بعدازخستگی خوابت بردکه من ازخاله هاخداحافظی کردم بابایی اومده بود دنبالمون...
12 بهمن 1392

بیمارستان مفید

سلام پسرگلم خیلی وقت است که دکتربدیعی تشخیص داده بودفتق داری دیروزبردیمت بیمارستان مفید درمیرداماد،ساعت 8بابات منورسوندبیمارستان خودش رفت کرج دنبال کاراداری خودش ،ازدکترخالق نژادنوبت گرفتم بعداز1ساعت معطلی رفتم داخل ،دکترگفت تنگی مجرای شدید هم داری 2تاجراحی برای شنبه 12بهمن نوشت خیلی ناراحت بودم که تواین سن بایدجراحی بشی پسرم خداکمک کنه مشکلی پیش نیاد خوب تموم بشه بایددکتربیهوشی هم نشونت می دادم که 2ساعت دیگه بایدمنتظرمی موندیم ساعت توبغلم خوابیدی بیدارکه شدی می خواستی به همه جاسرک بکشی وبازیگوشی کنی باچندتاازبچه هابازی کردی بعدازاینکه دکتربیهوشی هم تورادیدبابااومددنبالمون اومدیم خونه......... ...
9 بهمن 1392

آرشا11ماهش شد

 پسرم امروز10ماهت داره تموم میشه وارد 11ماهگی می شی بزرگترشدی شلوغ کاری هات زیادشده خوب داری راه می ری سرسفره ازدست تونمی تونیم غذابخوریم همه چیزو بهم می ریزی باید زود غذامون رابخوریم جمع کنیم                                   عزیزم دیروز جمعه رفتیم جاده آبعلی هو اخیلی سرد نبود خیلی خوش گذشت توکه همیشه توماشین می خوابیدی دیروزاصلانخوابیدی                      ...
7 بهمن 1392

آرشادر8ماهگی

ببین چه حرصی می خوری وقتی عصبانی می شوی دستاتومشت می کنی باحرص گریه می کنی تا آروم بشیپسرم اینجابداخلاق شده عزیزم قهرکرده بود داشت گریه می کرد مامان فدات بشه   پسرم 9ماهش شده دیگه خودش وایمیسته اولین باربردمت پارک عزیزم هواآفتابی بود خوشت اومده بود   ...
2 بهمن 1392

آرشادر7ماهگی

عزیزدلم وقتی ازخواب بیدارمی شدی بدون اینکه گریه کنی مثل موش ازتختت بیرون رانگاه می کردی منتظرمی موندی تایکی بیادپیشت اینجا تولدمهدی جون بود رفته بودیم خونشون 17مهرتولدش بود اینم عکس دوستت محمدمهدی هست که شش ماه ازت بزرگتره تابستون رفته بودیم نمک آبرودعزیزم ببین چطوری بستنی می خوری ازدست بابا ...
2 بهمن 1392

عکسهای آرشادر5ماهگی

پسرم 5ماهت است داری تلویزیون نگاه می کنی رفته بودیم فشم ،دالان بهشت بابا دومین باره که باتو رفتیم عزیزم   اینم یکی دیگه ازعکست تودالان بهشت بابا توبغل بابا کلی بازی می کردی می خندیدی بابابرای اولین باراینجابهت آب هلودادخوردی خوشت اومده بود دوباره دهنتوبازمی کردی می خواستی من وبابا بهت می خندیدیم دنیای من تازه داشتی نشستن رایادمی گرفتی پسرم اینجارفته بودیم ماسوله یه جای خیلی خوب تفریگاه چشمه سراجااجاره کردیم 3روزموندیم موش کوچلوی من چرارفتی زیرتوپها ، پسرم 5ماه و13روزت بود که دیدم دندونت دراومده شب که بابا ازسرکار اومد باذوق نشونش دادم بابا خیلی خوشحال شد بغلت کرد کلی غلغلکت دادوباهات خن...
2 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرشای بابا می باشد